
مردى كه دامان شريفش، پاكيزهتر از آسمان بود
در قطره اشكش محبت، تابيده چون رنگين كمان بود
با دولت وارستگىها، در منتهاى خستگىها
آيات مهر و حكم عدلش، تا مرز بىمرزى روان بود
بخشيد معنى را تكامل، چونان كه بخشد غنچه را گل
زيرا وجودش نيم ديگر، از خطّه نيمِ جهان بود
واگشتنش را دوست دارم، بر جرأتش حرمت گذارم
با آن كه بنيان كهن را، خود از نخستين بانيان بود
او ماند و آن درهاى بسته، با آن دلِ از جور خسته
رنجيده از نامهربانى، با مهربانان مهربان بود
با فقر صاحب جاه بودن، در كنج عزلت شاه بودن
آيين انسانى چنين است، اين فخر انسان آنچنان بود
مكتب به مسند وانهشتن، از بهره دنيا گذشتن
در خورد هر بىدست و پا نيست، آنكس كه اين شد قهرمان بود
اسطورهاى از استوارى، اعجوبهاى از مهر و يارى
هرگز نمرده است و نميرد، مردى كه سر تا پاش جان بود
هرگز نمرده است و نميرد، مردى كه سر تا پاش جان بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر