۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه

درباره‌ی شکنجه‌گرم

شکنجه گرم
نام مستعار زمان بازجوئی: برادر حمید
نام اصلی : ناصر سرمدی پارسا
از متن  کتاب:
در  اتاق باز می شود. صدای خش خش دمپایی تو می آید. در بسته می شود و  شما برادر حمید برای همیشه وارد زندگی  من می شوید. شما که هیچ کدام از حرف  های مرا باور نمی  کردید. قبول کنید که بعد از ٢٥ سال، وقتی تصویر شما آرام آرام روی صفحه مانیتور  جا گرفت، همان صدای خش خش را شنیدم. در غربتی  که ادامه حضور شما  در زندگی من است، داشتم نمی دانم پای مانیتور چکار می کردم که چراغ مسنجرم روشن شد. علی خدایی  که بارها سراغش  را از من می گرفتید و  بعدها فهمیدم توانسته  فرار کند، پشت خط بود. روی مسنجر  نوشت:
- ببین. این تصویر  را می شناسی…؟
و تصویر آمد. آهسته  آهسته باز شد. حسی  درونی به من می گفت  که شمایید و دارید  دوباره مستقیم وارد زندگی من می شوید. انگار از اینکه  ٢٥ سال است از من دور بوده اید، خسته شده اید. حتماً  خوشحال می شوید که می گویم عکس شما که آمد بر خودم لرزیدم. پشتم تیر کشید. کف پاهایم زق زق کرد. حتماً  یادتان هست. می گفتم:
- سلام.
جواب می دادید:
- زهر مار.
مرا می خواباندید روی  تخت. به صورت. می گفتید  وضو گرفته اید. می گفتید حکم شرعی تعزیر دارید. می گفتید  اسم تان حمید است  اما به شما می گویند  جلاد. بعد شروع می کردید:
- یا فاطمه زهرا…
و می زدید. و می زدید . و می زدید. و هرچه می زدید صدای تان  بلندتر می شد. بعد  که خسته می شدید،  ضبط را که من نمی  دانستم کجاست، روشن می کردید.
- کربلا.. کربلا … ما  داریم می آییم..
جای آن شلاق  ها هنوز بعد  از ٢٥ سال زق  زق می کند. و  آن شب که عکس  تان را دیدم  ، جای شلاق ها آتش گرفت.
ماشاءالله هزار ماشاءالله گوشت آورده اید.غبغب مبارکتان از زیر لباس رسمی جمهوری اسلامی بیرون زده. ظاهراً این عکس را در یک میهمانی سفارت در تاجیکستان از شما گرفته اند. دارید به کسی که در عکس نیست جور بدی نگاه می کنید

هیچ نظری موجود نیست: