۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

در این عکس نه عفت دیده می شود نه عصمت، تنها بوی تعفن ایدئولوژی شوم بر می خیزد!

در اینجا چه می بینید؟ ایدئولوژی پوشالی که  با حائل قرار دادن یک پرده، حریمش حفظ می شود و اگر روزی این پرده در افتد هیچ نماند! چه بوی بدی از این تصویر می آید.
در نگاه اول خندیدم، ناگهان نگاه ناامید دخترک  چنان تلنگری می زند که از تیپای نعلین هر فقیهی دردناک تر است، دخترک با نگاه معصومانه اش و با همان خردسالی اش، این عکس را آینه آینده نمایش دید و من نفهمیدم.از دلهره و ترس آینده اش، قلبش چون قطرات قربانیان این تفکر دهشت می تپید. نگاهش را با یک بستی عروسکی دزدیم تا خاطرش آسوده شود اما حتم دارد که این کابوس سخیف شب باز، پابرهنه قدم بر عرصه رویاهای شیرینش خواهد گذاشت.
نگاه دخترک مرا نیز برآشفت، از خنده روییده بر لبم شرم کردم. از چه این آوار بدبختی بر سرمان خراب شده؟ کدام آفتاب روی از این سرزمین برکشیده تا چنین سایه ای تاریک، بر سرمان فرش تاریکی پهن کند؟ به هوش باشیم، به هوش! آفتاب که رو برگرداند دیگر خبری از خنده گل آفتاب گردان نیست.
در این عکس نه عصمت می بینم و نه عفت. می خواهی خبر از کدام عصمت بدهی؟ عصمتی که با یک پرده برقرار می شود و با نبودش از بین می رود. ما غریبه، اما خوب است خودت نگاهی به جایگاهتان بیاندازنی. بی عفتی از این بزرگ تر که در جایگاه شکر خدا قدرت کنترل نگاه و قوه جنسیه ات را نداشته باشی.
من از این تفکر می ترسم، چه بوی بدی می دهد، چگونه می توانم مزه مزه اش کنم؟ حتی از قرقره اش نیز می ترسم، شاید آثارش در دهانم چنان آفتی ایجاد کند که هیچ سرکه ای دوایش نباشد.دل نگران این دخترک هستم، نمی خواهم چون مادرم چوب این تفکر بر سرش فرود آید.
آهای بی خبر! آن پرده را محکم بچسب تا آن عصمت خیالی لکه دار نشود.
–راستی خواهرم، شما عقب تر وایسا، یه کم اومدی جلو، نماز برادارا مشکل پیدا می کنه.
–هی برادر، انگشت شصت پات موقع سجود روی زمین نبود، آن دنیایت از دست می رود ها!

هیچ نظری موجود نیست: